شاید باید نفس کشید...

شاید باید نفس کشید...

حس که من دارم....

ادم اشتباهی..

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/08/23 13:44 ·

سنـت که بالا میره
دیگه براتـ مهم نیست کی بهتر حرف میزنه
یا قشنگ تر ابرازعلاقه میکنه
یا خوشتیپ تــره،
اینه که کی بهتر میفهمتت 
براتــ مهمــ میشه...

این متن رو امروز خوندم.... ولی دروغه سنت بالا بره به این نمیرسی... بلکه تجربه با یه ادمی که هیچی از تو رو نمیفهمه و بلدت نیست به این میرسی که ملاک پول و ظاهر وتیپ  نیست....

اونجا میفهمی ادم زندگیت یکی باید باشه که بلدت باشه...

من تو 19سالگی فهمیدم ادم زندگیت باید بلدت باشه...

ولی هستن ادمایی که سن شون شاید بالای 30 سال باشع میگن: خوشم میاد ازش چون خوشکله...لامصب جذابه...نگا چقده خوشتیپه...پولداره هاااااا

اینا ربطی به سن نداره ها نیاز به تجربه بودن با ادم اشتباهیه... هرچی هم تو بگی نمیفهمن چقدر عذابه این تجربه ها .... 

ادم اشتباهی میاد... میزنه نابودت میکنه... نابود هااا!..

ذوقت رو میگیره.... خنده هات رو میگیره... مهربونی هات رو میگیره... اعتمادت رو میگیره...حال خوبت رو میگیره...فرصت ها خوبت رو میگیره..

و...

چی بهت میده؟

بی اعتمادی .... بی عصابی...پرخاشگری....تنفر....حال بد...گریه...اشک...حسرت....غم....

دقیقا عین یه تباهی .... 

 

میخوام یکم یه خودم اسون بگیرم...

درسای دانشگاه کارای خونه و از صبح های شلوغ اداره نگم بهتره...

میخوام فردا اسون کنم برا خودم ... مثلا خوابم بیاد میخوابم...تهش زنگ میزنم. که من امروز دیر تر میام... 

کی بع کیه ...کی دلش برا من میسوزه؟.. کی میگه تو برو من هستم... خسته ای...

تهش ظهر که بیام باید ظرف ها ناهار اونا رو هم منه خسته بشورم...

کی به کیه... کی برا من لبخند میزنه... همه طلبکارن...

کی کی به کیه....دلم خواست میخوابم نخواست نع....

کی به کیه.... کی  هوای منو دارع...وقتی که زمین زیر پامم دارن میکشن از زیر پام...

کی به کیه ... یه جایی هم دیونه باش....

کی به کیه....فردا قراره نفس ،نفس بکشه یکم...

 

خط بزن منو

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/08/09 17:44 ·

دیگه خودمم خسته شدم انقدر گفتم از زندگی خسته ام...

ولی...

من واقعا کم اوردم... کاش بگذره... من از ستون بودن. بدم میاد...من از مسول بودن بدم میاد... من از حرف زدن یا مردم بدم میاد...من از ادما بیزارم...

من از نفس بودن هم بدم میاد...

از نگاه  بقیه بدم میاد...  کاش کسی حرف نزنه باهام... کاش مردم لبخند بزنن... کاش اروم حرف بزنن...

کاش یکی بغلم کنه...

من از تصادف بدم میاد... از خواهر بزرگه یودن بدم میاد..‌‌..   من یکی رو میخوام نازم کنه... 

خدا ناشکری به حساب نیاری ها ولی من میخوام بمیرم....

من از همه بیزارم... 

چنگ میزنم به زندگی تهش ناخن هام میشکنه....

کاش خط میزدم خودمو... 

من دارم درد میکشم و همه درگیر خودشونن..

پس چرا من باید هواسم باشه که حالشون خوب باشه...

من از همه چی متنفرم...

.

.

.

.

کاش انسان به اندازه نیاز بمیرد...

دلش خواست برگردد به زندگی نخواست بمیرد تا ابد...

روز مرگی ها

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/08/03 12:53 ·

روزها 

خواستم از اتفاقات این چند وقت بگم دیدم حتی گنجایش ندارم از روزهای بد بگم از گریه ها وشیون ها بگم.... 

اصن بی خیال 

از کلاس های درسی بگم که کلا شوت میباشم  و همین اول کار به غلط کردن افتادم...

ابجی بزرگه میگه تو خودت روانی هستی تو رو چه به روانشناسی‌.. حرف حساب جواب نداره ...

دارم تمام تلاشمو میکنم  از پس کارا بر بیام... انقدر دقیقه به دقیقه زندگیم پر شده که نمیدونم به کدوم کار برسم

#نفس جان کم نیار تو میتونی... 

تو قوی و باهوشی

درد

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/07/16 18:47 ·

میشه نوشت؟

اصن مگه درد نوشتن داره؟ اصن تو بگی کسی هست بفهمه؟

مگه شکستن دیدن داره...؟ له شدن قشنگه؟

اصن از کی گله باید بکنی؟

از بابایی که یه زمانی مثل پرنسس ها باهات رفتار میکرد و تو رو یه لوس ناز نازی  بار اورده و الان  یکی از مهم ترین عاملان زخمی کردن روحته؟

یا از مامانی که هیچ وقت حس نکردی دوست داره؟

از داداش کوچیکه ای که جواب دلسوزی هات میشه سرکوفت زدن زندگی ای که بقیه ریدن بهش و تو سعی کردی جمعش کنی درستش کنی... 

عیب نداره میگذره... من بلاخره یه روز میرم از این خونه ... این خونه رو با ادماش ول میکنم و میرم...

یا با یه ادم جدید... یاهم میمیرم...

افسرده نیستم...فقط یه زخمی از دنیا زده از ادما متنفر شده ام.. .

میدونی قلب من خیلی وقت که جای افزایش علاقه داره هر روز نفرت رو توش بیشتر میکنه...من دارم از همه متنفر میشم...

اصن

همه اش درست ...

من نمیخوامشون...خسته ام ازشون....اذیتم میکنن به درک...

ولی...

طلب زندگی ای خودشون خراب کردن رو با چه منطقی از من دارن...

اونی که اینجا طلب کاره منم..

منی که چندسال عذاب کشیدم...

منی که پیر شدم...

منی که از جوونی هیچی نفهمیدم و نمیفهمم...

منی که خسته ام...

منی که مرده ام...

منی که تموم شدم...

کاش ولم کنن ...بزارن یکم خودمو بخیه بزنم وصل کنم این شکسته های زخمی رو...

من یه زخم عفونی هستم...ولم کنین ... حتی نگاه کردنتون درد داره...

بغض

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/07/12 16:38 ·

بغضه دیگه میوفته تو گلو و راه نفس رو میگره و عین ماری که خودش رو دور طعمه می پیچه اینم دور گلوت حلقه میزنه و هی فشار میده...
حالا تو هی دستات رو  روی چشمات فشار بده وهی جلو اشکات رو بگیر مگه درست میشه... نچ نمیشه...
حتی بغض هم از دستت خسته اس... کم اورده ...بابا دوتا قطره اشک  که این حرفا رو نداره...بزار سر ریز بشه این پیمانه صبر ...هم جسمت رو راحت کن و هم خودت رو...
نفس بکش.. گریه خوبه .‌.. بهترین مسکنه لعنتی... پس یکم گریه کن... یکم اشک بریز ..
چه عیبی داره.... وقتی گریه کردی یکم خودتو بغل کن...
تو کوه محکم منی...
من دوست دارم نفس...
گریه کن لعنتی ... 
من میفهمم... من باهات درد میکشم... جا داد زدن یکم گریه کن... 
ته این بغض میشه سر درد... میگرن... سرگیجه...

خودت رو نابود نکن...

.

.

.

تو اولویت منی نفس

خودم؛ خودم باشم

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/07/04 14:18 ·

احتیاج دارم هیچ کسی و نشناسم برم پی زندگیم بدون فکر کردن به ادما،به دردهاشون،به اینکه چیکار کنم خوشحال بشن،چیکار کنم گریه نکنن،چیکار کنم همه چی درست بشه.برم یه گوشه کار خودمو بکنم،فکر کنم به دردام،به اینکه چیکار کنم خوشحال بشم،چیکار کنم گریه نکنم،چیکار کنم همه چی درست بشه...
‌.

زنده بگور

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/07/01 09:06 ·

همه ترسم این بود که مبادا پس از این همه زحمت زنده بمانم!
میترسیدم که جان کندن سخت بوده باشد و در ناامیدی فریاد بزنم یا کسی را به کمک بخواهم..!
- صادق هدايت | زنده بگور

... دلقک بی عصاب...

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/06/30 18:04 ·

دارم برای خودم تلاش میکنم...خسته شدم از اینکه منتظر بودم بقیه به دادم برسن... درسته گاهی اطرافیان نمیزارن و سد راهم میشن اما من چون خودمو دوست دارم تمام تلاشمو میکنم...

خیلی وقته که نگام یخی شده و همه شدن جز ادمای«به من چه برن به درک».

من همینم بخوام میخندم  بخوام غر میزنم حوصله ندارم منتظر باشم کسی دوستم داشته باشه.. بقیه چه به صلاح ادم چه از رو اگاهی چه نا خوداگاه زخمشون رو زدن...

من نفس رو دوست دارم...برای حال خوبش تلاش میکنم... 

میخوام برم سفر با یه دوست پایه هر چند بابا فعلا میگه راه دوره واینجور حرفا....میخوام کارایی بکنم که حالم خوب میکنه...هرچند به قول بقیه تو مثبت ته ته خلافت چندتا دقلک بازیه ... خو قشنگیش به همینه ما خل وچلا با همین چیزای کوچیک حالمون خوب میشه... همین که کسی از اشنا نزدیکم نباشه کافیه...

اخرشم نشناختم خودمو..اصلا فازم چیه؟ یه غمگین افسرده ام یا یه دلقک شاد... یه درونگرای ادم گریز یا یه برونگرای خوش مشرب... یه عزلت نشین ساکت تو اتاق یا یه پرصحبت وسط معرکه... یه خجالتی اروم یا یه شیطون پر از دردسر...یه محجبه با قانون یا خط چشم کشیده پر از حس رهایی

دقیقا کدومشون نفس ؟کدوم خودتی کدوم بازیگریت؟

خنده های راحتت رو باور کنم یا هیولا های توی سرت رو.؟

چند چندی با خودت دلقک بی عصاب...

نمیدونم...شاید من وسط اینام ....

 

نفرت های مسخره و منطقی

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/06/29 06:53 ·

از زنگ زدن متنفرم.... اینکه یکی هم هی یهم زنگ بزنه هم متنفرم...

قبلا اینجوری نبود .... ادما وقتی از یه سری چیزا متنفرن مطمئنا یه جایی یه چیزی باعث این حس شده...منم شبایی بوده که گوشی مو به زمین میزدم وباگریه  میگفتم زنگ نزن ولم کن دست از سرم بردار .... گاهی یه ادمی که فک میکنی ادم درست زندگیته تهش میشه یه روانی یه ادم نفرت انگیز یه کسی که میگه دوست داره ولی ذره ذره روح تو رو میکشه...

من چند سالی میشه که متنفرم از اینکه زنگ بزنم به کسی... اینکه یه نفر هی بی دلیل پشت هم زنگ بزنه بهم... 

ولی مامان هنوز نمیتونه بفهمه نمیتونه درکم کنه  با اینکه بارها بهش گفتم مامان نگو شماره فلانی بگیر بهش زنگ بزن  ...من حوصله ندارم رو مخمه.... مامانا رو که میشناسین همیشه دنبال اینن گوشی بردارن و به عالم ادم زنگ بزنن....

من همین الانش هم صبح  تا ظهر حالم بد میشه بس که تلفن  دفتر زنگ میخوره و ادما رو مخم رژه میرن...

وقتی میرسم خونه انگار از جنگ اومدم حالم بده... نیاز دارم کسی نیاد طرفم...کاش مامان بدونه و بفهمه وقتی در جواب اینکه به فلانی زنگ بزن میگم خودت  زنگ بزن بهش  ...اخم و تخم نکنه... کاش بفهمه من سه سال با یه روانی سر وکله زدم و واقعا از یه سری چیزا متنفرم... کاش بفهمه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دنیا اینجوری نمیمونه... من به خدا ایمان دارم...من نگاهشو حس میکنم... من گاهی میبینم که دستمو گرفته...

درسته داره سخت میگذره... درسته که دارم غرق میشم تو باتلاقی که گندابش رو دیگران درست کردن و منو کشیدن داخلش... اما من دست خدا رو دیدم که هرجا  داشتم غرق میشدم دستمو گرفت و کشیدم بالا...من به خدا ایمان دارم..

یه روز میرسه که نوبت من میشه اونوقت این منم که می تازم...

من میدونم خدا یه جایی هم برا من خوشبختی تام نوشته...من صبرم زیاده...روز من هم میرسه ...خداهست..

 

 

 

 

.باید حذف کرد.

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/06/22 16:04 ·

شاید اگه اون تو زندگیم بود هنوز به خیلی  چیزهایی که الان دارم نمیرسیدم...

شاید گواهینامه نمیگرفتم...سرکار نمیرفتم...دانشگاه ثبت نام نمیکردم... انقدر قوی نمیشدم... 

من از خودم ممنون که اون رو از زندگیم حذف کرد....

درسته زندگیم نابود کرد... اما...مهم اینه من تونستم پیشرفت کنم... اره ادما رو باید حذف کرد مهم نیست چکاره ادم میشن بعضی ها عین غده سرطانی هستن فقط نابود میکنن...

مهم نیس زندگیم رو نابود کرد... مهم اینه من تونستم تا حدودی بسازمش...

این چند وقت فقط دارم به این فکر میکنم اگه همز تو زندگیم بود من نفسی که الان هستم نمیشدم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نفس خسته...

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/06/20 08:03 ·

همه فهمیده‌اند که چقدر می‌توانم قوی باشم و کم نیاورم و دوباره سرپا شوم ؛ حالا کسی را می‌خواهم که بتوانم کنارش خسته باشم ، بگویم زورم به یک سری چیز‌ها نمی‌رسد ، بگویم از حرف فلانی هنوز ناراحتم و نتوانستم بی‌اهمیت بمانم ، بتوانم برای چند دقیقه ، پیشانی‌ام را روی شانه‌اش بگذارم و چشمانم را ببندم ، بعد قول می‌دهم بروم و به ادامه قوی بودنم برسم.

دنیای خاکستری....

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/06/20 07:12 ·

نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت...
ترسو بودن یا منطقی بودن..
اینکه ارزو ها و خواسته هام نا ممکن نیستن یا فرا تر از توانایی من نیستن  برمیگرده به اینکه من منطقی هستم و واقع بین یا به ترسو بودنم که دلم چیز هایی که نمیتونم بگیرم و یا انجامش بدم رو نمیخواد....
مثلا مثل دوستم علاقه ای به سفر به ترکیه ندارم..
یا لباس های گرون زیاد برام جذاب نیستن...
شاید چون خودم مسول محیا کردن خواسته هام هستم  واسه همون هم دلم چیزایی رو میخواد که بعدا نشه حسرت...
انگار دلم مزه داشتن چیزهایی که میخواد بهش چسبیده که حواسش هست هوای چیز هایی که نمیتونم داشته باشم رو نکنه...
شایدهم من و دلم ترسو هایی هستیم  که میترسیم  بیشتر بخوایم...
از نرسیدن و نداشتن میترسیم.... 
شایدم انقدر دلم پیر شده و سرد که حوصله  فکر کردن به چیز های بیشتر رو نداره...
نمیدونم دقیقا ترسه یا منطق... ولی هرچی هست از خودم و دلم راضی هستم چون دیگه کشش ندارم که برای همچین خواسته هایی وقت بزارم

میپرسن چجوری میتونی بی‌اهمیت باشی نسبت به حرف ادما؟ میگم؛ طبقه اول یه برجو درنظر بگیر یکی رد بشه زیر پنجره فحش بده صاحب خونه میشنوه عصبانی میشه  ، دومی هم میشنوه و اعصابش خورد میشه ، پنجمی نصفه نصفه میشنوه اونی که طبقه‌ی دهه اصلا نمیشنوه ولی میبینه یارو رو! منی که بالاترین طبقه برج نشستم هیچی نمیشنوم که هیچ یارو رو هم یه نقطه‌ی سیاه کوچیک میبینم شاید بال بال زدنشو ببینم نهایت که اونم میگم عهه داره دست تکون میده 
.

شاید یه غریبه ام..

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/06/10 13:44 ·

این اخلاقای بدم، رک بودنم، تند برخورد کردنم و زدن حقیقت تو صورت هر کسی، بی اعتمادیم نسبت به همه چیز و همه کس و حوصله نداشتنم برای ارتباط برقرار کردن با دیگران خستم که کرده هیچ؛ یه جا از اینی که هست تنها ترم میکنه.!

الان که فکر میکنم من ادم گریز نیستم... من از ادما متنفرم...

خیلی وقته  که خیلی چیزا رو ول کردم چون حوصله خودمو هم ندارم .... من خسته ام... من خودمو هم میشناسم هم 

با خودم غریبه ام...من چی میخوام..؟ از چی بدم میاد؟

 

 

 

 

بابا دیشب رفت کربلا... موقع خداحافظی پسر کوچیکه ابجی بزرگه به بابا گفت :«سلام منو به امام حسین برسون»

ابجیم میگفت هر وقت به باباش زنگ میزنیم.. هم همینو میگه ....میگه:«بابا سلام منو به امام حسین برسون.»

«بابایی سلام زیادی به امام حسین برسون.»

با خودم گفتم وقتی این جمله این بچه شش ساله انقدر به دلم میشینه ببین با دل امام حسین چه میکنه...

 

انقدر به دلم نشست جمله اش که دلم نیومد ننویسمش...

 

 

 

درک شدن....

چیزیه که همه بهش نیاز داریم ... تموم این بی عصابی ها...

این افسردگی ها...حال بدی ها... اینا همه از درک نشدنه...

اگه،..فقط  یه جا که داری غر میزنی یه نفر حتی غریبه بگه درکت میکنم... میفهمم چی میگی ... دیگه تموم بود بخدا همون جا حالت خوب می شد ... اصلا عین اب رو اتیش ... 

ما ادما محتاج همین یه جمله ایم....

ما دوست داریم یکی بفهمه اوضاعمون چجوریه...

ما ادما حتی اگه هزار بار بگیم تنهایی رو دوست داریم...

بازم عاشق بودن یه نفر کنار مونیم که بفهمه مارو...

اگه بغلمون کنه که میشه نور علی نور..

میگن تو خوبی... تو همه چی داری... تو نیاز به ما نداری... تو فلان... تو مرگ ... تو درد...

بابا ولم کنین... کشتین منو.‌.. درکم  نمیکنین پس حال خوب و بدم رو شما مشخص نکنین...

به من میگن غر میزنی چقدر... کی میخوای  خوب باشی نگی سرم درد میکنه حالم خوب نیس...

ای بابا تو اینارو میشنوی و میبینی ولی متوجه داد زدن من نمیشی که دارم  خودمو میکشم بگم خسته ام...

من از مرد خودم بودن خسته ام.... از اینکه بقیه بهم تکیه کنن هم خسته ام... از اینکه برا بقیه بدو ام خسته ام...

از اینکه هیچ کس دقدقه منو نداره خسته ام...من حتی گاهی از زندگی کردن هم خسته ام...

ما ادما محتاجیم به اینکه یکی  بگه میفهممت...

منم محتاجم به اینکه یکی بگه... میفهممت حتی اگه تو  یه درون گرای ادم گریز بی عصاب غر غروِ اخمو  باشی...