شاید باید نفس کشید...

شاید باید نفس کشید...

حس که من دارم....

قایق شکسته...

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/05/26 05:30 ·

بخوام از زندگیم بگم  وسط اقیانوسم با یه قایق شکسته ...گاهی انقدر صدای اب شاده و لذت بخش که من از زندگی کردن سرشارم ولی...

این گاهی زیاد نیست در حد یه سراب وسط کویره...

و اکثرا در استرس از دست دادن تعادل قایقم هستم چرا که زور موج ها زیاده...

و گاهی هم من و قایق شکسته داریم غرق میشیم و من یا زور میزنم  که با رو لیوان اب ها رو بریزم بیرون....

یا دراز کشیدم وسط قایق شکسته و گوش میدم به صدای غرش طوفانی که هی محکم خودش رو به قایق شکسته میکوبه...

در هر صورت....

من دلخوش همون روزای افتابی با رنگین کمونم بعد روزای بارونی...

من دلخوش نگاه خدا به خودمم مهم نیس که. ..

دریا طوفانی باشه یا قایق من شکسته...

من دلم گرمه به نگاهی که مهربانه نوازشم میکنه...

 

به خودت تشر بزن....

به خودت تشر بزن....

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/03/01 09:03 ·

یه سر اتفاق ها انقدر حالت رو خوب میکنه که تا چند روز فقط  دوست داری بخندی و برای بقیه از حال خوبت بگی....
از اونا که از خوشحالی بالا و پایین میپری و بلند بلند میخندی....
اونجا باید به خودت بگی:«
زندگی قرار نیس همیشه بد باشه باهامون »
و یه جا اون حال خوبت رو بنویس که تو حال بدی هات وقتی میخوای گله کنی چرا انقدر بدبختم یادت بیاد که تو دیروز حس خوشبخت ترین ادم زمین رو داشتی و هیچ گله ای هم برا حال خوبت نداشتی حالا یه ذره رفتی رو دست انداز زندگی و یه تکون خوردی شروع کردی به مرثیه خونی....
یکم  فکر کن که اگه  از جاده های پر چاله رد نشی که نمیتونی از جاده صاف درست حسابی لذت ببری...

تشر بزن به خودت ... بگو اگه سختی بالا رفتن از کوه رو به جون نخری که لذت دیدن مناظر هم نمیبری...

لبخند بزن بگو این که چیزی نیس.... من ادم روز های سختم... من میتونم .... 

 

انتخاب...

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/02/08 05:09 ·

همه امون همیشه در حال انتخابیم... بریم بیرون یا نه ... 

فلان حرف بزنیم یا نه... فلان کار رو بکنیم یا نه...

کوچیک ترین حرکتمون  بستگی به  انتخاب مون داره...

اما یه سری از چیزا انتخاب ما نیستن.... انتخاب تحمیل شده بقیه تو زندگی هستن.... 

اما...

امان از  انتخاب هایی که بقیه بهمون تحمیل میکنن...

مثل انتخاب شریک زندگی که بزرگ ترا یه نفر رو به زور به ریش مون میبندن...

و ما مجبور به زندگی میشیم....

خب حالا یه سری ها میسازن و طرف خوب از اب در میاد گاهی هم یه علاقه ای هم برات پیش میاد و زندگی میکنی...

ولی...

سختی کار برا اوناییه که اگه هزار سال بگذره این ادم بهترین هم باشه برا اونا هیچی نیس...

اصن اصل زندگی دوست داشتنه...
عشق و عاشقی نه ها دوست داشتن فقط...

خدا کنه گذرتون به چنین زندگی ای نیوفته...

زندگی با ادمی که  نمیخوایش عذاب الهیه...و بعضی هام علاوه بر نخواستن نفرت هم دارن...

از همه چیش بدت میاد

حرف زدنش مثل کشیدن ناخون رو میزه...مثل کشیده شدن پایه صندلی رو موزاییک...هی  تو دلت میگی ...کی خفه میشه.... کاش دیگه حرف نزنه... تهش هم دست هات میره رو گوش هات و داد میزنی «حرف نزن»
نمیخوای نگاهش کنی...
با خودت میگی چرا انقدر نفرت انگیز راه میره...
کاش نگام نکنه...
کاش نباشه...
نفس کشیدنش سمیه هی هوای اطرافت رو مسموم میکنه ...
وروح تو کم کم خون بالا میاره و میمیره...
به همین راحتی..
تو میشی یه ادم دیونه ....

خدا هست...

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/02/02 06:26 ·

مهم نیست که صبحت چطوری  شروع کنی ...

بگی لبخند میزنم که تا اخر روز خوبی باشه.... یا بگی حالم بده پس امروز  روز مزخرفی میشه...

چون تو روزت رو نمیسازی ادمای اطرافت میسازن... البته کارما و جذب انرژی اینا هست ولی روشون حساب نکنین زیاد چون همیشه جواب نمیده...

تو حالت خوبه ولی تهش یکی میاد میزنه تو برجکت و رسما نابودت میکنه.... غریبه نداریم صد در صد اشنا هست شاید هم کسی باشه که به عنوان دوست داشتنی فرد زندگیت ازش یاد بکنی....

اما اونجا که حالت بده و یکی حالت رو خوب میکنه.. اینجا پنجاه پنجاه هست طرف شاید غریبه باشه با یه حرف یا لبخند حالت رو خوب کنه.... شاید یه اشنا باشه و همینکه زنگ زد گفت حالت خوبه حالت خوب شد... به همین راحتی...چرا؟؟.

چون ما ادما اگه دل سنگ هم داشته باشیم نیاز داریم یکی  حواسش بهمون باشه .... بگه خوبی..؟؟ چه میکنی؟؟ خوشی؟؟ خلاصه یادمون کنه.... که یه ثانیه هم که شده  حواسمون از اون فکرای درهم برهم مغزمون پرت بشه...

ولی....

ما ادما....

تغییر کردیم....

یادمون رفته این ادم جلویی یه زمانی ادم مهمی بود برامون...یادمون رفته که یه زمانی با توجه مون اونو بد عادت کردیم....

ما دل شکستن یاد گرفتیم....

ازار رسوندن یاد گرفتیم....

ما فک میکنیم طرف بزرگ شده دیگه تمومه بزار تند باهاش حرف بزنم...

ما یادمون رفته اونایی که اومدن تو دنیای ادم بزرگا همونایی هستن که با ناز و نوازش  ما بزرگ شدن....

عادت به تندی دنیای ادم بزرگا ندارن...

ما ادما فقط یاد گرفتیم روز های هم رو خراب  کنیم...

ما ساختن بلد نیستیم...

بابا نشکنین دل همو.... مواظب حرفاتون باشین الان ادما پیشرفت کردن فیزیکی نمیزنن همو با حرف و رفتار  نابودت میکنن....

یکم لبخند بزنین به هم ... سلام پر انرژی بدین... یکم گرما... شاید نگاه یخ زده کسی هم گرم شد...

این روزا خیلی ها به مو بند هستن... خیلی ها خسته ان ...خیلی ها دارن عین این پیکان قدیمی های فرسوده  تو سربالایی ها زور میزنن که زندگی کنن....

دله دیگه زود میشکنه ....ولی زود درست نمیشه... مگه  لیوانی شیشه ای که از دستمون افتادزود نشکست خب دیگه... حالا تا مامان ندیده درستش کن... میشه؟؟

نچ نمیشه..

تهش میندازیم سطل زباله  پلاستیک زباله هم گره میزنیم که مامان نبینه... 

دل هم که میشکونین ...هیچ...

 تلاش برا درست کردن که نمیکنین هیچ ...‌

ازحتی جمع هم نمیکنین که صاحبش نبینه ....

اگه بدونین حرفا تا کجاهای دل ادم رو نشونه میره انقدر راحت حرف نمیزدین.... برا هر جمله چند ساعت تو ذهنتون  دنبال کلمه درست راه میرفتین تا مبادا کسی از زندگی ببره و شما باعثش نباشین...

ما ادما که از غریبه ها نمیرنجیم ...غریبه اسمش روشه غ_ر_ی_ب_ه    .....

امان از خودی های دوست داشتنی بخصوص اونایی که یه زمانی براشون جون میدادی اونایی که بهت ارزش دادن اونایی که گفتی میخوام ادم ادامه راهم عین این ادم زندگیم باشه بلد باشه دوسم داشته باشه بلد باشه لوسم کنه...

ولی....

اشکال ندارده میگذره به ادما اعتباری نیست...

ولی خدا  هست...

خدا هست و یجوری قشنگ دوست داره که میفهمی محبت این خودی های دوست داشتنی یا از رو وظیفه بوده یا هم تاریخ انقضاش سر رسیده الان فاسد شده...

وگرنه تو کسی رو که دوست داری اخم کنه میفهمی چشه... از دل درده یا درد دل....

خلاصه روز ها رو ما نمیسازیم ادما اطرافمون میسازن...

ولی وسطش یادت نره ادما نباشن خدا هست ...

روز خوبت رو بهتر و روز سخت زندگیت رو برات اسون میکنه... بی خیال بقیه...

 

 

 

 

 

 

شاید مرده ام...

شاید مرده ام...

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1402/01/30 18:03 ·

‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌
(: سرد ..خسته ..به قصه دراز زندگی گوش سپردم...سرد است .. شاید مرده ام ... و خونی در بدنم جریان ندارد ...