شاید باید نفس کشید...

شاید باید نفس کشید...

حس که من دارم....

مردم یا دارم میمیرم...

شایدم سوختم...

نکنه خون ریزی مغزی کردم...

باز یکی اینجا تنها شده...

نفسه؟

میدونین نفس صحرا شده...

صحرا هم خشکه...

صحرا اسمش قشنگه وگرنه ادما کوه و دشت و دریا دوست دارن...

صحرا ها تنها هستن...

نفس صحرا شده  خاک...

لعنتی گریه تو دلی نکن وسط این بزن بکوب...

فدا سرت غمی ولی میخندی...

صحرا طوفانی شده...

نفسم میمیره وسط این طوفان..

کشتنش و صحرا خاکش میکنه...

هه عذاب وجدان دارن...

نمیدونن  که...

من

خیلی وقته مردم...

 

 

برای لبخندخدا هم شده لبخند بزن صحرا جانی که نفس منو بغل کردی... نفس زیر خاک من

 

ول شدم...

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/03/07 22:04 ·

ول شدم...

راسته که میگن درد روح از  جسم بیشتره...

هه...

دلم گرمه خداست ...

میدونم اون ولم نمیکنه...

وگرنه الان خیلی درد دارم جسمی روحی روانی...

 

یکی ته دلم  گریه میکنه...

چه کنم با غمش...

لعنتی انگار سوخته...

 

میدونم کینه میشه...

 

کدومی؟

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/03/02 05:05 ·

ملاک چهره نیست...حالا یه سری ها همون اپل به دل میشینن درست...

ولی...

دیدی یه نفر میبینی دفعه اول بدون شناخت... 

حس خوبی بهش نداری و حس میکنی چهره طرف کریهه اس...

فقط کافیه یه نفر بیاد خوبشو بگه..

حاضرقسم بخورم چهره اشو دوباره ببینی کریهه که نیس هیچ... بلکه به نظرت دلنشین میاد...

ما در درجه اول ادم چشمی هستیم و بعدی شنوایی...

بلد نیستیم ادم دلی باشیم...

عادتمونه قضاوت... کاریش هم نمیشه کرد...

Sahra:
مهم نیس

خسته تر از اونم منتظر بمونم

حوصله تلاش برا ساختن ندارم

ته ته دلم اونجا که میخوام بیشتر خودمو بشناسم یه حسی دارم مثل مرگ...
شاید هم مردم...
یا نزدیکه  که برم

دلبسته این دنیا نیستم

و نمیخوام بمونم

فقط میخوام این چند وقت رو شاد باشم حالا چه ۱ روز چه ۱ دهه چه ۱قرن

من نسوختم جزغاله شدم.

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/02/26 12:51 ·

 

منکه پشتم به خدا گرمه... ولی اینایی که برام زیر پایی میگیرن و منم زانو هام زخمی میشه رو نمیشه گذشت...

من میدونم خدا بدمو نمیخواد هوامو داره با دل من راه میاد...

ولی خو زخم ،زخمه...و درد،درد...خودی هم که عزیزه...

 

میدونی  گفته بودم بعضی حرف ها عین سیم داغ میمونه... بعضی خاطرات هم عین سیم داغه.... بعضی از تجربه هام عین سیم داغه...

حالا یکی بیاد حرف سیم داغی بزنه بهت و تو بسوزی و بیای برای توجیه اون که حرفش سیم داغیه... بری تو دل خاطرات سیم داغی و از تجربه های سیم داغی بگی...هِه

افرین  هم زمان چندتا سیم داغ شده میان میزارن رو قلبت و روحت و تو میسوزی و بازم میسوزی...

انگار کار من سوختنه...(:

 اره بابا شما سیم داغ بزار رو دلمون ... ما تاول نمیزنیم...شما زخم بزن ما درد نمیکشیم... نکه ما پوستمون کلفته... اره....

فقط اومدی دیدی خاکستر پیدا کردی جای من تعجب نکن...

  بدون...پوست کلفته داخلش پنبه بوده و اتیش گرفته از سیم داغ های شما..

 

من نسوختم جزغاله شدم

اعتماد

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/02/11 23:54 ·

نمیشه اعتماد کرد... سخته باور حرف بقیه ... 

اگه روبه روت نشسته باشه نمیشه باور کرد...مجاز پشت گوشی عمرا... کسایی که میخندن و استیکر گریه میفرستن و بالعکس...

نمیشه نمیدونم بقیه چطور اطمینان میکنن... من میگم دنیا شده میدون بازی... همه بازی میکنن و بازی میدن...

نمیشه ادم ها رو باور کرد.

ما مثل هم نیستیم.

فرق من با بقیه اینه که کمک بخوان با کله میرم سمتشون...

ولی اگه من بخوام باید وقت رزرو کنم التماس کنم  و یکی رو بفرستم دنبالشون تا بیان...

 دوست داشتن من زیاده؟

یا احمقم؟

اره درسته من یه احمقم...

کدوم دل؟

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/02/06 23:32 ·

هیچ وقت از دل توقع چیزی نداریم...

میگم کار دله دیگه...

اره دله دیگه...

بچه میشه...

بهونه گیر میشه...

عصبانی میشه..

میشکنه...

میگیره...

دله دیگه ...

کاش بقیه باهاش همراه بشن..

دله دیگه کاش کمتر کینه بگیره..

اخه این چه دلیه....؟

دل باس رئوف باشه...باس بسوزه...

یا دل شما دل نیست یا دل من دل ادم نیست...

سنگه؟...یا چی.؟.. شایدم شیطون رفته تو جلدش که انقد نفهم وخره و بی احساس... وگرنه انقده بی حسی از دل بعیده‌...

دله دیگه؟

این چه دلیه..؟ هیچی نمیفهمه.... نه خوب بودن رو نه بد بودن رو... 

من میگم دلی که  جا محبت کینه جمع کنه...دل نیست ...

یه زالو الوده است...

میمکه سمی میکنه و میکشه یا خودت رو یا بقیه رو.

 

 

 

پیر،زن

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/29 14:14 ·

در اول کوچه عمر  کسی  کمر خم کرده بود...

تکه چوبی چون عصا بر دست گرفته بود...

در گوشه ای ،کنار پله ای  نشسته بود...

چادر بر سر کشیده به گمانم پیرزن شکسته بود...

بگفتمش: چرا اینجا نشسته ای...

تو که اول راه آمده ای‌...

از چه خسته ای...؟

صدایش لرزان و گرفته بود...

 بگمانم صدایش پیر نشده بود...

بگفت:  میپنداشتم غم خمم میکند و از پا در می اورد مرا...

اما دیدم زخم هاست که میشکند مرا....

 راه نرفته گرفتن کفش های مرا...

نخندید دزدین شادی مرا...

هرجا برخواستم  تیشه زدن پایه مرا...

هرجا  تلاش کردم گرفتن آینده مرا...

شاید اندیشه کنی  که بیگانه زخمم  زده...

نه همان اشنای عزیز تر از جانم زده....

چسب زخم برداشتم تا که  پینه زنم زخم بخیه لازم را...

 چسب را بریدن و زخم زدن بر زخم و نمک زدن ،نمک...

 زندگی بر من اگر سخت گرفت...

اشنا بر من  پشت پا گرفت...

جانم بودن و چنین کردن مرا...

شکسته دل بودم و کشتن مرا...

گر گاهی خدا دستم نمیگرفت...

شاید اشنا  جانم میگرفت...

 اهل اشک و غم نبودم من...

بازی زندگی بد بازی کرد با من...

ادمی امد و تیغه کشید بر من...

مرا تکه تکه و کرد نابود کرد من...

نکه خواسته بودمش من...

اشنا خواست و برید و دوخت کرد بر تن من...

گر خدا نبود ، رها نمیشد از ادم ،من...

ادم ، گرفت روح و جسم و حال و اینده  من...

دست بر زمین  و تکیه برخدا  راه میرود من...

خنده میکند بر غم بی پایان من...

گه اشک میریزد و گه میرقصد ره دیوانگی میرود من...

میپندارد  میشود زندگی کند من...

اما اشنا  میگرد نفس من...

 

اه میکشد پیرزن هنوز چادر بسر کمر خمیده وسر افتاده است...

 دست بر زانو میزد و  نیم خیز میشود...

سر بالا میاورد و لبخند میزند...

وای برمن که جوانی بیش نیس پیر، زن...

درد میکشد بر دوش و عصا زنان میرود پیر،زن...

میلرزد و نفس افتاده میرود پیر ،زن...

عجله میدکند بهره چه پیر ،زن...

کوچه عمر را با صبر باید رفت...

بنشینی و ارام باید رفت...

گمانم دل زده...

از این و آن و دنیا رگ زده...

گمانم  میخواهد تمام کند...

زندگی را...

 کوچه را...

 عمر را...

 

 

 

 

 

چسب زخم زندگی

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/23 20:51 ·

گاهی چراغ خاموش و ترمز بریده  وسط یه ترافیک عظیمی..

 نیازه که یکی راه رو روشن کنه و راه رو برات باز کنه  و بزاره تو راهت رو بری..‌.

گاهی وسط کلی محکم بودن و صبور بودن تو خسته و نفس بریده ای...

نیازه یکی پشتت بگیره و هواتو داشته باشه...

گاهی لبه پرتگاهی و نگاهت بی فروغ به ته دره اس...

نیازه یکی محکم بغلت کنه و سفت بگرتت ...

گاهی افسرده نشتی ته اتاق تاریک دوخته شده به سه کنج دیوار زانو بغل گرفته بی حسی...

نیازه یکی پرده ها رو بزنه کنار و لبخند رو بچسبونه به لبت وببرتت به دنیای شادی ها..

اماااااا...

ماچراغ خاموش ترمز بریده خسته نفس بریده ایستاده لبه پرتگاه ته اتاق تاریک این یکی رو نداریم...

اون یکی  تو زندگیمون نداریم که بی منت بشه چسب زخم زندگیمون...

واسه همونه که دفاع یه سری غریبه باعث میشه کلی ازشون تشکر کنی... اونم میون این همه نیزه هایی که تورو نشونه گرفتن و بی درنگ درحال زخم زدنن... و چقدر اون تشکر  حس بدی میده... اینکه یه غریبه ازت دفاع کرده و تونمیدونی چه کنی تا  جبران کنی لطفش رو

 

 

 

آن

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/20 22:23 ·

تو نیامده ای و من بارها به تو فکر کرده ام...

چگونه و چه ای...

تو نیامده ای و من احساس های ناب را برا تو کنار گذاشته ام...

این کنیم و ان..

تونیامده ای من متعهد به تو ام... ایا تو هم به من فک میکنی...

فقط آن...

شاید هم نیایی...و من مانده ام کی گذر میکنی از پهلوی من...

چشم به راه امدنت هستم ... امدی همانی باش که این همه شب منتظرت رویا بافتم...

تو با دل من یکی باش...

 

خل باشیم کیف میده

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/15 21:08 ·

خل وچل بودنو  تجربه کردین؟

حالا تو ادای عاقل ها و فهیم ها و دنیا دیده ها رو در اوردی چی شد؟

غیر اینه که توقع بقیه ازت بیشتر شده؟

منی که دارم روانشناسی میخونم و توی همین رشته چه بسیار ادم هایی دیدم که اول ترم  رفتن تو فاز من همه چیز دونم و فلان... یا اونایی که جای تجربه جای دیدن رفتن پی  حرف های بقیه و اونا رو حفظ کردن و اصطلاحات صدمن یه غاز رو  این ور اونور میگن...

که چی۰_۰

از نظر من ادمی که یاد بگیره چطوری بخنده چطوری بجنگه چطوری گریه کنه چطوری هم عصبانی بشه حتی بلد کم بیاره میتونه روانشناس بشه...

این منم منم بازی ها برای یه مشت بازیگرن که دنبال اینن بگن اره منم سواد علمی دارم

الان دوران سواد تجربه اس

علمو که همه دارن

فهم این دنیا سخت شده

یاد آور کابوس

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/12 13:31 ·

خب زندگی که نمیزاره همینجوری بهت خوش بگذره و تو حالت خوب باشه... 

هر چقدر تو سعی کنی حالت خوب باشه و خوشحال  همون قدر زندگی زور میزنه تا یه شبیه خون بزنه به تو...

.

.

.

کابوس ها برمیگردن... و جوری عین طوفان بهمت میریزن که تو تصورش هم نمیکنی چقدر دردناکه...

اما بدترینش اینه  که کابوس نیس و واقعیته ....

انقدر روحت رو آزار میده که حتی کمر جسمت هم خم میشه...

.

.

.

‌چطوری باهاش کنار بیام؟

چکارکنم که این خوره وجودم رو نابود کنم؟

کاش یکی بغلم کنه منه زخمی کمر شکسته رو؟

خوشم نمیاد بگم

اما

خوب نیستم....

استارت

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/07 13:32 ·

۱۴۰۳ رو با نفس شروع کردم  گفتم کارایی بکنه که دوست داره... 
اولینش سال تحویل خوابیدم و بیدار نشدم.. اصن این روزا تا میتونم میخوابم... 
موهامو مدل میزنم... 
لباس هامو از بیژامه ارتقاع دادم به دخترونه... 
و لاک میزنم...  هر روز و هر روز


نکه لباس و لاک نداشته باشم...  نه ولی قبلا نمیتونستم بزنم و بپوشم چون یا خسته بودم یا سرکار... 
زندگی  قشنگه... 
چون
خدا هست...