شاید باید نفس کشید...

شاید باید نفس کشید...

حس که من دارم....

پیر،زن

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/29 14:14 ·

در اول کوچه عمر  کسی  کمر خم کرده بود...

تکه چوبی چون عصا بر دست گرفته بود...

در گوشه ای ،کنار پله ای  نشسته بود...

چادر بر سر کشیده به گمانم پیرزن شکسته بود...

بگفتمش: چرا اینجا نشسته ای...

تو که اول راه آمده ای‌...

از چه خسته ای...؟

صدایش لرزان و گرفته بود...

 بگمانم صدایش پیر نشده بود...

بگفت:  میپنداشتم غم خمم میکند و از پا در می اورد مرا...

اما دیدم زخم هاست که میشکند مرا....

 راه نرفته گرفتن کفش های مرا...

نخندید دزدین شادی مرا...

هرجا برخواستم  تیشه زدن پایه مرا...

هرجا  تلاش کردم گرفتن آینده مرا...

شاید اندیشه کنی  که بیگانه زخمم  زده...

نه همان اشنای عزیز تر از جانم زده....

چسب زخم برداشتم تا که  پینه زنم زخم بخیه لازم را...

 چسب را بریدن و زخم زدن بر زخم و نمک زدن ،نمک...

 زندگی بر من اگر سخت گرفت...

اشنا بر من  پشت پا گرفت...

جانم بودن و چنین کردن مرا...

شکسته دل بودم و کشتن مرا...

گر گاهی خدا دستم نمیگرفت...

شاید اشنا  جانم میگرفت...

 اهل اشک و غم نبودم من...

بازی زندگی بد بازی کرد با من...

ادمی امد و تیغه کشید بر من...

مرا تکه تکه و کرد نابود کرد من...

نکه خواسته بودمش من...

اشنا خواست و برید و دوخت کرد بر تن من...

گر خدا نبود ، رها نمیشد از ادم ،من...

ادم ، گرفت روح و جسم و حال و اینده  من...

دست بر زمین  و تکیه برخدا  راه میرود من...

خنده میکند بر غم بی پایان من...

گه اشک میریزد و گه میرقصد ره دیوانگی میرود من...

میپندارد  میشود زندگی کند من...

اما اشنا  میگرد نفس من...

 

اه میکشد پیرزن هنوز چادر بسر کمر خمیده وسر افتاده است...

 دست بر زانو میزد و  نیم خیز میشود...

سر بالا میاورد و لبخند میزند...

وای برمن که جوانی بیش نیس پیر، زن...

درد میکشد بر دوش و عصا زنان میرود پیر،زن...

میلرزد و نفس افتاده میرود پیر ،زن...

عجله میدکند بهره چه پیر ،زن...

کوچه عمر را با صبر باید رفت...

بنشینی و ارام باید رفت...

گمانم دل زده...

از این و آن و دنیا رگ زده...

گمانم  میخواهد تمام کند...

زندگی را...

 کوچه را...

 عمر را...

 

 

 

 

 

چسب زخم زندگی

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/23 20:51 ·

گاهی چراغ خاموش و ترمز بریده  وسط یه ترافیک عظیمی..

 نیازه که یکی راه رو روشن کنه و راه رو برات باز کنه  و بزاره تو راهت رو بری..‌.

گاهی وسط کلی محکم بودن و صبور بودن تو خسته و نفس بریده ای...

نیازه یکی پشتت بگیره و هواتو داشته باشه...

گاهی لبه پرتگاهی و نگاهت بی فروغ به ته دره اس...

نیازه یکی محکم بغلت کنه و سفت بگرتت ...

گاهی افسرده نشتی ته اتاق تاریک دوخته شده به سه کنج دیوار زانو بغل گرفته بی حسی...

نیازه یکی پرده ها رو بزنه کنار و لبخند رو بچسبونه به لبت وببرتت به دنیای شادی ها..

اماااااا...

ماچراغ خاموش ترمز بریده خسته نفس بریده ایستاده لبه پرتگاه ته اتاق تاریک این یکی رو نداریم...

اون یکی  تو زندگیمون نداریم که بی منت بشه چسب زخم زندگیمون...

واسه همونه که دفاع یه سری غریبه باعث میشه کلی ازشون تشکر کنی... اونم میون این همه نیزه هایی که تورو نشونه گرفتن و بی درنگ درحال زخم زدنن... و چقدر اون تشکر  حس بدی میده... اینکه یه غریبه ازت دفاع کرده و تونمیدونی چه کنی تا  جبران کنی لطفش رو

 

 

 

آن

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/20 22:23 ·

تو نیامده ای و من بارها به تو فکر کرده ام...

چگونه و چه ای...

تو نیامده ای و من احساس های ناب را برا تو کنار گذاشته ام...

این کنیم و ان..

تونیامده ای من متعهد به تو ام... ایا تو هم به من فک میکنی...

فقط آن...

شاید هم نیایی...و من مانده ام کی گذر میکنی از پهلوی من...

چشم به راه امدنت هستم ... امدی همانی باش که این همه شب منتظرت رویا بافتم...

تو با دل من یکی باش...

 

خل باشیم کیف میده

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/15 21:08 ·

خل وچل بودنو  تجربه کردین؟

حالا تو ادای عاقل ها و فهیم ها و دنیا دیده ها رو در اوردی چی شد؟

غیر اینه که توقع بقیه ازت بیشتر شده؟

منی که دارم روانشناسی میخونم و توی همین رشته چه بسیار ادم هایی دیدم که اول ترم  رفتن تو فاز من همه چیز دونم و فلان... یا اونایی که جای تجربه جای دیدن رفتن پی  حرف های بقیه و اونا رو حفظ کردن و اصطلاحات صدمن یه غاز رو  این ور اونور میگن...

که چی۰_۰

از نظر من ادمی که یاد بگیره چطوری بخنده چطوری بجنگه چطوری گریه کنه چطوری هم عصبانی بشه حتی بلد کم بیاره میتونه روانشناس بشه...

این منم منم بازی ها برای یه مشت بازیگرن که دنبال اینن بگن اره منم سواد علمی دارم

الان دوران سواد تجربه اس

علمو که همه دارن

فهم این دنیا سخت شده

یاد آور کابوس

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/12 13:31 ·

خب زندگی که نمیزاره همینجوری بهت خوش بگذره و تو حالت خوب باشه... 

هر چقدر تو سعی کنی حالت خوب باشه و خوشحال  همون قدر زندگی زور میزنه تا یه شبیه خون بزنه به تو...

.

.

.

کابوس ها برمیگردن... و جوری عین طوفان بهمت میریزن که تو تصورش هم نمیکنی چقدر دردناکه...

اما بدترینش اینه  که کابوس نیس و واقعیته ....

انقدر روحت رو آزار میده که حتی کمر جسمت هم خم میشه...

.

.

.

‌چطوری باهاش کنار بیام؟

چکارکنم که این خوره وجودم رو نابود کنم؟

کاش یکی بغلم کنه منه زخمی کمر شکسته رو؟

خوشم نمیاد بگم

اما

خوب نیستم....

استارت

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/07 13:32 ·

۱۴۰۳ رو با نفس شروع کردم  گفتم کارایی بکنه که دوست داره... 
اولینش سال تحویل خوابیدم و بیدار نشدم.. اصن این روزا تا میتونم میخوابم... 
موهامو مدل میزنم... 
لباس هامو از بیژامه ارتقاع دادم به دخترونه... 
و لاک میزنم...  هر روز و هر روز


نکه لباس و لاک نداشته باشم...  نه ولی قبلا نمیتونستم بزنم و بپوشم چون یا خسته بودم یا سرکار... 
زندگی  قشنگه... 
چون
خدا هست...

برات آرزو میکنم

Nafas sahra Nafas sahra Nafas sahra · 1403/01/07 01:28 ·

برات يكیو آرزو میکنم که بیشتر از هرکس دیگه ای به دلت میشینه و باعث میشه از ته دل بخندی. یکی که باعث شه چشاتو رو میلیاردها آدم دیگه ببندی؛ 
غذاتو با اشتها بخوری؛ همه چیز برات قشنگ تر باشه!
یکی که باعث پیشرفتت باشه؛ واسه رسیدن به هدفات كمكت كنه و باهم پیشرفت کنید و هرروز موفق‌تر باشین!
یکی که باعث شه دیوونه باشی و شادی رو زیر پوستت احساس کنی!
یکی که حاضر نباشی با هیچی تو دنیا عوضش کنی!
برات یکی رو آرزو میکنم که باعث شه واسه همیشه با زندگی آشتی کنی. :))