انتخاب...
همه امون همیشه در حال انتخابیم... بریم بیرون یا نه ...
فلان حرف بزنیم یا نه... فلان کار رو بکنیم یا نه...
کوچیک ترین حرکتمون بستگی به انتخاب مون داره...
اما یه سری از چیزا انتخاب ما نیستن.... انتخاب تحمیل شده بقیه تو زندگی هستن....
اما...
امان از انتخاب هایی که بقیه بهمون تحمیل میکنن...
مثل انتخاب شریک زندگی که بزرگ ترا یه نفر رو به زور به ریش مون میبندن...
و ما مجبور به زندگی میشیم....
خب حالا یه سری ها میسازن و طرف خوب از اب در میاد گاهی هم یه علاقه ای هم برات پیش میاد و زندگی میکنی...
ولی...
سختی کار برا اوناییه که اگه هزار سال بگذره این ادم بهترین هم باشه برا اونا هیچی نیس...
اصن اصل زندگی دوست داشتنه...
عشق و عاشقی نه ها دوست داشتن فقط...
خدا کنه گذرتون به چنین زندگی ای نیوفته...
زندگی با ادمی که نمیخوایش عذاب الهیه...و بعضی هام علاوه بر نخواستن نفرت هم دارن...
از همه چیش بدت میاد
حرف زدنش مثل کشیدن ناخون رو میزه...مثل کشیده شدن پایه صندلی رو موزاییک...هی تو دلت میگی ...کی خفه میشه.... کاش دیگه حرف نزنه... تهش هم دست هات میره رو گوش هات و داد میزنی «حرف نزن»
نمیخوای نگاهش کنی...
با خودت میگی چرا انقدر نفرت انگیز راه میره...
کاش نگام نکنه...
کاش نباشه...
نفس کشیدنش سمیه هی هوای اطرافت رو مسموم میکنه ...
وروح تو کم کم خون بالا میاره و میمیره...
به همین راحتی..
تو میشی یه ادم دیونه ....