درد
میشه نوشت؟
اصن مگه درد نوشتن داره؟ اصن تو بگی کسی هست بفهمه؟
مگه شکستن دیدن داره...؟ له شدن قشنگه؟
اصن از کی گله باید بکنی؟
از بابایی که یه زمانی مثل پرنسس ها باهات رفتار میکرد و تو رو یه لوس ناز نازی بار اورده و الان یکی از مهم ترین عاملان زخمی کردن روحته؟
یا از مامانی که هیچ وقت حس نکردی دوست داره؟
از داداش کوچیکه ای که جواب دلسوزی هات میشه سرکوفت زدن زندگی ای که بقیه ریدن بهش و تو سعی کردی جمعش کنی درستش کنی...
عیب نداره میگذره... من بلاخره یه روز میرم از این خونه ... این خونه رو با ادماش ول میکنم و میرم...
یا با یه ادم جدید... یاهم میمیرم...
افسرده نیستم...فقط یه زخمی از دنیا زده از ادما متنفر شده ام.. .
میدونی قلب من خیلی وقت که جای افزایش علاقه داره هر روز نفرت رو توش بیشتر میکنه...من دارم از همه متنفر میشم...
اصن
همه اش درست ...
من نمیخوامشون...خسته ام ازشون....اذیتم میکنن به درک...
ولی...
طلب زندگی ای خودشون خراب کردن رو با چه منطقی از من دارن...
اونی که اینجا طلب کاره منم..
منی که چندسال عذاب کشیدم...
منی که پیر شدم...
منی که از جوونی هیچی نفهمیدم و نمیفهمم...
منی که خسته ام...
منی که مرده ام...
منی که تموم شدم...
کاش ولم کنن ...بزارن یکم خودمو بخیه بزنم وصل کنم این شکسته های زخمی رو...
من یه زخم عفونی هستم...ولم کنین ... حتی نگاه کردنتون درد داره...